نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - پاسگاه چیا حمام
خاطراتی از سال های حماسه و ایثار، ناگفته های یک جانباز جنگ:
گفتم عراقی ها به سمت شهر می روند بازم می شنیدم که این ها نیروهای خودی هستند و عقب نشینی می کنند هوا گرگ و میش شده بود که فهمیدیم عراقی ها وارد شهر شدند.عراقی ها ما را به رگبار بستند یک تیر به زیر چشمم اصابت کرد و از صورتم خون جاری شد عرصه بر همه ی بچه ها تنگ شد و ما را اسیر کردند.
کد خبر: ۴۳۹۳۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۰۹